آسیب شناسی دیو و پری
رومانتیک معاصر
_ آره
_ چقدر؟
_ اونقدر که کارم و راه بندازی....
يادمان
...
..
.
يعني اگه منم خواستم بكاهم، تو يادت و فرو كن تو چشمم
قرررچ قررررچ قرررچ كاغذ
*نكته مثبتش اينه كه همه كاغذهاي سي سال اول زندگيم رو ريختم دور!
خالی
تمام طلب هام رو گرفتم . حتی اون پولهای تصویر سازی سوخته رو هم زنده کردم...
توی همین هفته گذشته هم دو تاایمیل فوق العاده عالی داشتم ...
اما هنوزیه جای خالی خیلی بزرگ دارم...توی دلم.
-------------
*البته دروغ چرا ،الان یادم افتاد هنوز با سه جا تصفیه نکردم!
تنهاگردی
و من دست و پام و گم میکنم وقتی که بیهدف تو خیابون میگردم.
نفرین بهمن
دعواگریز
جشنواره مقاومت و پایداری در من برپاست
به سختي از حالت خواب به بيداري،از حالت تو خونه موندن به حالت سركاررفتن،ازحالت سر كار رفتن به حالت خونه رفتن و آخرش ازحالت بيداري به خواب...
هاه
...
انگار هزار سال پیش پا بر هندوانه ابوجهل گذاشته بودم
که امروز تلخیش بر زبانم نشسته
کامم تلخه
...
.
آی پیشونی نوشت
......
رفت و با پسر همسایه شون که سالها عاشقیت و خاطرخواهی داشت ازدواج کرد .سال بعد هم با یه شکم برآمده،راهی دبیرستان شبانه شد تا دیپلمش و بگیره .سالها خبرش و نداشتم ولی یادمه در آخرین دیدارمون دو تا پسر یه ساله و دو ساله ،تو دست و پاش وول میخوردن و من با سرزنش نگاهش میکردم که دستی دستی چه بلایی سر خودش و زندگیش آورده.
سال پیش یه پیغام اینترنتی ازش داشتم ،تو فضای مجازی پیدام کرده بود،سه تایی خودش و دو تاپسراش در حال گذروندن دوره لیسانس بودن،مشغول کارهای مهاجرت و خانواده چهارنفره شون خوشبخت بودن و عاشق مثل همون روزهای اول...
و من درحال پوزخند زدن به تمام اونچه آرمان و ایده آلم بوده تو این چهل سال.
من پاییزم
دونه های انار، یکی یکی زیر پوست با فشار انگشت های من له میشدن،
که ناگهان پوست انار ترکید و ....جهان اناری شد...
وخندیدیم از اون خنده هایی که هر هزار سال یکبار سر میدهیم.
ناديده رخت....
گوشه لبش نشسته و سعي ميكنه مهارش كنه نگاه ميكنم...
دو هفته است كه اين جمله اش و باصداي خودش در گوشم بازسازي ميكنم: " خواهش می کنم یک کاری
آماده کن که یکی از شما بگیرد و برایم بفرستد."
ديشب روي كاغذ آوردمش و ...ديشب به خوابم اومد.
ناديده رخت
....
..
یاد
کنار دیواری که تن پوشش پیچک های قرمز پاییزیست
پهلو به پهلوی رفیقی تازه آشنا، گام برمیدارم
و پنهانی ترین و ناگفتنی ترین صفحه های پیشینه ام را بازگو میکنم
بغض فرو خفته
ومن نادم از اینکه به خود میگفتم؛ هیشکی هم نمیمیره تا ما یه دل سیر گریه کنیم!
:^(
چون زنجیری به پام
آویزان است
نامش
حسّک بد
.....
در نکوهش عرق ملی میهنی
توي اين يه هفته؛اين جمله رو صدبار از صد تا آدم مختلف شنيدم.
هنگامي كه چمدان خميازه ميكشد
هر بار که از جلوش رد میشم یادم میافته و یه چیزی می ندازم توی شکمش.
کاش میشد سر و ته همه سفرها رو باکوله پشتی هم آورد.
آتش سوزی در منستان
شراره های آتشش دامن خودم و خواهد گرفت.
يوهاهاها...
و ما براي شما نشانه هايي فرستاديم....
دنبال نشانه ها میگردم
یهو یه نسیمی از كوي كهن صبا میوزد وپریشان میشم،
يهو از ميون اين همه آهنگ ،نواي عليزاده به گوشم ميرسه
يهو كانال و عوض ميكنم و اون معشوقه تيره بخت و مي بينم كه بردار شد
و يهو تصميم ميگيرم كه ديگر، هيچ نشانه اي رو باور نكنم.
.....
تکرر خودآزاری
خودآزاری ها ادامه دارن ،حالا باید اون نقش ها رو هرروز بر دیوار ببینم.
این پست عنوان ندارد
"فکرت و به روی چیز دیگری متمرکز کن"
چیز دیگری غیر از مرگ مادر
.....
..
نمیدونم چرا ،این وقت شب ،یاد این خاطره محو افتادم
بیماری
آرزو به دل
ناخنم رو لای برگهای دیوان حافظ میکشم ؛ چشم هام و می بندم و یه آرزو میکنم....
یه شهاب سنگ رو تو آسمان می بینم و یه آرزو میکنم ...
شمع های روی کیک و فوت میکنم و یه آرزو میکنم ....
و فقط یه آرزو.....
که هی تکرارش میکنم.
....
..
پسا نوشت:من یه پرنده ام؛آرزو دارم......