دعوادرمانی

یک انرژی بالقوه از جنگ و دعوا و کتک کاری در من وجود داره که درخواب شکوفا  و بالفعل میشه.


آسیب شناسی دیو و پری

تو افسانه ها تکلیفمون معلومه که اگه یه دیو هست در مقابلش یه پری وجود دارد،و عاقبت حق بر باطل پیروز است ،اما تو زندگی واقعی مون هزاران هزار دیو هست ،و دریغ از یک پری و چه بسا زری!

سبكبالي روي سنگ قبر


آگهی ختمم و دوست دارم ،
هیچ جاش نمینویسند همسر فلانی ،یا ننه فلانی و فلانی،فوق فوقش خیلی تیز باشن مینویسن ،وی معشوقه یه عمو جانی بود!

رومانتیک معاصر

_ دوستم داری؟

_ آره

_ چقدر؟

_ اونقدر که کارم و راه بندازی....

يادمان

من از يادت نمي كاهم

...

..

.

يعني اگه منم خواستم بكاهم، تو يادت و فرو كن تو چشمم

قرررچ قررررچ قرررچ كاغذ

اوضاع آرشيو طرحهاي كاغذيم آشفته و نابسامان است،يعني واي به حال اوني كه بعد از من بخواد دنبال دو كلوم حرف حساب و وصيت نومچه بگرده،اونم وسط اينهمه ورق پاره !...

*نكته مثبتش اينه كه همه كاغذهاي سي سال اول زندگيم رو ريختم دور!

خالی

  آخر ساله

تمام طلب هام رو گرفتم . حتی اون پولهای تصویر سازی سوخته رو هم زنده کردم...

توی همین هفته گذشته هم دو تاایمیل فوق العاده عالی داشتم ...

اما هنوزیه جای خالی خیلی بزرگ دارم...توی دلم. 

                            -------------

*البته دروغ چرا ،الان یادم افتاد هنوز با سه جا تصفیه نکردم!

تنهاگردی

وقتی تنهایی میرم توی خیابون ،دستپاچه میشم ،فکر میکنم همه جا دوربین مخفی کار گذاشتن وهمه من و زیر نظر دارن،تصور میکنم که اگر بیشتر از یه دقیقه جلوی ویترینی یا کیوسکی توقف کنم یهو یکی از پشت یه دار و درختی میاد بیرون و مچم و میگیره و میگه چی مد نظرتونه ؟ 

و من دست و پام و گم میکنم وقتی که بیهدف تو خیابون میگردم.

نفرین بهمن

بهمن گیرشدم ،سالهاست بهمن گیرشدم...هاه.

دعواگریز

تودعوا هميشه اون كسي باش
 
 كه فُحش آخر و ميده يا مُشت آخرو ميزنه و گرنه از دعوا پرهيز كن...
 
پندنامه ميس كارتون.

جشنواره مقاومت و پایداری در من برپاست

به سختي از حالتي به حالت ديگه در ميام
به سختي از حالت خواب به بيداري،از حالت تو خونه موندن به حالت سركاررفتن،ازحالت سر كار رفتن به حالت خونه رفتن و آخرش ازحالت بيداري به خواب...

هاه

هاه...هیچوقت نفهمید که نامش پسورد ایمیل و وبلاگ و فیس بوکم بود...هاه

...

کامم تلخه  ؛

انگار هزار سال پیش پا بر هندوانه ابوجهل گذاشته بودم

که امروز تلخیش بر زبانم نشسته

کامم تلخه

...

.

آی پیشونی نوشت

آخه الان؟وسط امتحانهای ثلث اول؟یعنی نمیتونین تا آخرسال تحصیلی صبر کنین؟

...... 

رفت و با پسر همسایه شون که سالها عاشقیت و خاطرخواهی داشت ازدواج کرد .سال بعد هم با یه شکم برآمده،راهی دبیرستان شبانه شد تا دیپلمش و بگیره .سالها خبرش و نداشتم ولی یادمه در آخرین دیدارمون دو تا پسر یه ساله و دو ساله ،تو دست و پاش وول میخوردن و من با سرزنش نگاهش میکردم که دستی دستی چه بلایی سر خودش و زندگیش آورده.

سال پیش یه پیغام اینترنتی ازش داشتم ،تو فضای مجازی پیدام کرده بود،سه تایی خودش و دو تاپسراش در حال گذروندن دوره لیسانس بودن،مشغول کارهای مهاجرت و خانواده چهارنفره شون خوشبخت بودن و عاشق مثل همون روزهای اول...

و  من درحال پوزخند زدن به تمام اونچه آرمان و ایده آلم بوده تو این چهل سال. 

 

من پاییزم

آفتاب نارنجی ، توی اتاق پهن شده بود و من هم توی آفتاب،

دونه های انار، یکی یکی زیر پوست با فشار انگشت های من له میشدن،

که ناگهان پوست انار ترکید و ....جهان اناری شد...

وخندیدیم از اون خنده هایی که هر هزار سال یکبار سر میدهیم.

ناديده رخت....

دو هفته است كه به عكس هاش نگاه ميكنم ،دو هفته است كه به چشمها ،بيني و عينك و لبخندكوچولويي كه

گوشه لبش نشسته و سعي ميكنه مهارش كنه نگاه ميكنم...

دو هفته است كه اين جمله اش و باصداي خودش در گوشم بازسازي ميكنم: " خواهش می کنم یک کاری

آماده کن که یکی از شما بگیرد و برایم بفرستد."

ديشب روي كاغذ آوردمش و ...ديشب به خوابم اومد.

ناديده رخت

....

..

یاد

زیر یک آسمان بیگانه

کنار دیواری که تن پوشش پیچک های قرمز پاییزیست

پهلو به پهلوی رفیقی تازه آشنا، گام برمیدارم

و پنهانی ترین و ناگفتنی ترین صفحه های پیشینه ام را بازگو میکنم 

او ،یک نشانه است
از یادم نمیرود
از یادم نمیبرد

بغض فرو خفته

دیشب مردی در آغوش زنش جان سپرد...

ومن نادم از اینکه به خود میگفتم؛ هیشکی هم نمیمیره تا ما یه دل سیر گریه کنیم!



:^(

 کودک نوپای دیوسا 

 چون زنجیری به پام

 آویزان است

نامش

حسّک بد

.....

در نکوهش عرق ملی میهنی

ـ اگه جاي تو بودم؛هيچوقت برنمي گشتم

توي اين يه هفته؛اين جمله رو صدبار از صد تا آدم مختلف شنيدم.

هنگامي كه چمدان خميازه ميكشد

یه هفته است که دهن چمدون وسط اطاق بازه...

هر بار که از جلوش رد میشم یادم میافته و یه چیزی می ندازم توی شکمش.

کاش میشد سر و ته همه سفرها رو باکوله پشتی هم آورد.

آتش سوزی در منستان

اژدهای مهربون درونم بیدار شده ، و میدونم که بازهم،

شراره های آتشش دامن خودم و خواهد گرفت.

يوهاهاها...

اينجا شبيه خانه ارواح شده؛خودم هم مي ترسم بيام توش......

و ما براي شما نشانه هايي فرستاديم....

وقتی تصمیم گیری برام سخت میشه

دنبال نشانه ها میگردم

یهو یه نسیمی از كوي كهن صبا میوزد وپریشان میشم،

يهو از ميون اين همه آهنگ ،نواي عليزاده به گوشم ميرسه

يهو كانال و عوض ميكنم و اون معشوقه تيره بخت و مي بينم كه بردار شد

و يهو تصميم ميگيرم كه ديگر، هيچ نشانه اي رو باور نكنم.

.....

تکرر خودآزاری

نقاشی های دو سال پیش، حالم و بهم میزنه؛همه شون گذشته رو به یادم میاره....

خودآزاری ها ادامه دارن ،حالا باید اون نقش ها رو هرروز بر دیوار ببینم.

این پست عنوان ندارد

این سنگدلانه ترین پیشنهادم، به کسی بود که صدای هق هقش از زیر پتو میومد،

"فکرت و به روی چیز دیگری متمرکز کن"

چیز دیگری غیر از مرگ مادر

.....

..

نمیدونم چرا ،این وقت شب ،یاد این خاطره محو افتادم 

حس بد گنده اومده........

بیماری

من از یک نوع مهربانی غیر قابل کنترل و نامحسوس نسبت به افراد خاص ،رنج می برم.

آرزو به دل

فنجان  قهوه رو ، به سمت خودم بر میگردونم و یه آرزو میکنم..

ناخنم رو لای برگهای دیوان حافظ میکشم ؛ چشم هام و می بندم و یه آرزو میکنم....

یه شهاب سنگ رو تو آسمان می بینم  و یه آرزو میکنم ...

شمع های روی کیک و فوت میکنم و یه آرزو میکنم ....

و فقط یه آرزو.....

که هی تکرارش میکنم.

....

..

پسا نوشت:من یه پرنده ام؛آرزو دارم......